تولد پریا
سلام گوگولی مگولی من
خبر دارم خبر
نیلوفر دختر خاله مامانم امروز فارغ شد یه دختر تپل و سفید و ناز البته بماند که وقتی بچه به دنیا اومده نیلوفر خانم وایساده گریه که چرا بچم شبیه باباشه شبیه من نیستساعت 2 وقت ملاقات با کلی ذوق و شوق پاشدم رفتم بیمارستان نیلوفرم همش به مامانش میگفت چرا بچه مو نمیارن شیر بخوره چرا اتاق های دیگه بچه هاشون پیششونه ولی بچه من و نمیارن؟اولش عمه نیلوفر که نرسه همون بیمارستانه اومد گفت ساعت ملاقات بچه رو نمیاریم یه وقت یکی مریض باشه بچه مریض میشه ولی بعد 1ساعت عمه خانم اومد و به نیلوفر گفت که بچه یکم از لحاظ تنفسی مشکل داره و باید ببرنش یه بیمارستان دیگه که ان آی سی یو داشته باشه وای خدای من یه دفعه نیلوفر با اون حالش بغضش ترکید الهی بمیرم منم یه دفعه اشکام سرازیر شد ولی خیلی خودمو کنترل کردم که نیلوفر اشکای منو نبینه الهی بمیرم بچه رو اوردن گفتن دکتر گفته اگه تونست سینه مادرو بمکه احتیاج به ان ای سی یو نیست ولی اگه نتونست باید با آمبولانس بره بیمارستان خانواده که متاسفانه هرچی پرستار سعی کرد ولی نشد به ناچار پریا کوچولو با باباش و عمه شهلا رفتن بیمارستان خانواده اینم عکس پریا سادات قبل از انتقالشه مامانای مهربون هرکی این پستو میخونه واسه بهبودی نینی ما یه صلوات بفرسته