وقتی چتر ما خداست پس ابر سرنوشت هر چقدر که میخواهد ببارد...
سلام فرشته کوچولو ی آسمونی خوبی مامانی؟اون بالا بالاها خوش میگذره؟حال ما این پایین زیاد خوب نیست یعنی حال بابایی زیاد خوب نیست وقتی ام که حال بابایی خوب نیست حال منم بد میشه امروز اعصابش خورد شده سر یه سری اتفاقات خانوادگی که برای خواهرش افتاده سره یه سری بی عقلی و نادونی به قول بابایی یه دیوونه یه سنگی میندازه تو چاه صد تا عاقل نمیتونن در بیارن بیچاره بابایی هم سرما خورده شبها هم که میاد کمر به پایین درد داره امروزم ظهر که اومد همش سکسکه های پشت سر هم میکرد و این یعنی وضع معده اش هم به هم ریخته و همه اینها فقط و فقط از اعصابشه به خاطر حرص و جوشیه که از دست بعضی ها... میخوره امروز داشت تلفنی با یکی از فامیل های نزدیکش صحبت میکرد میگفت من سه ساله ازدواج کردم به جای اینکه از دست زنم بکشم یا مادر زنم اذیتم کنه به خدا تا حالا یه ذره اذیتم نکردند اعصابمو خرد نکردند خیلی آدم حسابی اند هر چی حرص و جوش دارم از دست ایناست (منظورش مامانش و خواهرش بود)خلاصه منم از شنیدن این حرفها از طرفی کلی خوشحال شدم که این تعریف ها را از منو خانواده ام کرد ولی از طرفی هم ناراحت شدم بابت غصه های باباییت.
تو این سه ساله که ازدواج کردیم همیشه سعی کردم جوری رفتار کنم که کسی از دستم دلخور نشه خاطره بدی از من تو ذهنش نباشه حتی اگه حرف سردی شنیم به روی خودم نیوردم لبخند زدم خودم و زدم به خنگی ولی جواب تیکه ها و متلک ها ندادم به عینه هم دیدم که خدا چه جوری گذاشته تو کاسه شون خدا خودش مکرشونو به خودشون برمیگردونه ...یه بنده خدایی(همون فامیل نزدیک که تلفنی با بابایی صحبت میکرد) میخواست به طور نا محسوس منو بده کنه پیش بابایی ولی بابایی حرف ها و تعریفاتی از من کرد که خودم یادم رفته بود و عمرا فکر نمیکردم بابایی با این دقت تمام رفتار ها و حرفهای منو زیر نظر داره و یادش بمونه بابایی پای تلفن یهش گفت زن من الان اینجا نیست ولی خداش هست(آخه بابایی رفته بود تو اتاق درم بسته بود تلویزیونم صداش زیاد بود)بابایی میگفت سه سال پیش وقتی عقد بودیم اولین بار که رفتیم مسافرت من مادر و خواهرمم بردم زن من یه ابرو واسه من کج نکرد زن داداشم زنگ زد به مامانم گفت اینا بار اولشونه بذارید تنها برن ...! ولی زن من یه کلام اعتراض نکرد که هیچ خوشحالم شد....من خدارو شکر از زن خیلی شانس اوردم خودش چند وقت یه بار به من میگه این دفعه رفتیم مسافرت زنگ بزن مامانتینا هم بیان... شما کدوم دختری رو سراغ دارید اولین مسافرت زندگی مشترکشو با مادر شوهر و خواهر شوهر بره؟!
وقتی بابایی این حرفها رو زد واقعا احساس کردم که هر کاری واسه این مرد بکنم کمه میدونید چرا چون آدمیه که نمک نشناس نیست گربه صفت نیست محبت و فداکاری آدما تو ذهنش میمونه پس سزاوار عشق و احترامه....