زندگی پر از عشق من و همسرمزندگی پر از عشق من و همسرم، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
مژانمژان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

برای فرشته ام

ماجرای آپاندیس بابا جواد

1393/4/20 2:36
نویسنده : مژده
473 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوبی عزیزم؟ اون بالا بالاها بهت خوش میگذره؟ایشالله که خوب و خوشی محبت

ماهم این پایین خوبیم خدا رو شکر ماه رمضان هم از را رسیده ماه مهمونی خدای مهربون ماه سحری درست کردن ماه افطاری خوردن... البته بماند که امسال هم سحر و هم افطار مامانیت خیییییییییییییلییییییی سوت وکوره آخه باباییت امسال نمیتونه روزه بگیرهبی حوصله چون عمل کرده آپاندیسش و در آوردهگریه ولی خدا رو هزار مرتبه شکر که سریع عملش کرد و درش آورد قبل از اینکه بترکه آخه اگه بترکه خیلی خطرناک تره! جونم برات بگه که اینجانب تا 5 تیر درگیر امتحانات دانشگاه بودم و حسابی خسته از روزمرگی به بابایی گفته بودم امتحانم که تموم شد یه مسافرت 2 یا 3 روزه بر یم قبل ماه رمضان بابایی هم قبول کرد ولی بعدش گفت که 2 3 روز کمه واسه مسافرت وبیشتر خسته میشیم قرار   شد بریم همون باغ هشتگرد قرار شد جمعه بریم ولی بابایی شب قبلش یه کم بی حال بود و فکر میکرد سرما خورده گفت اگه صبح حالم خوب بود میریم منم بهش قرص و جوشونده دادم و خوابید صبح که بیدار شد حالش خوب بود راه افتادیم ولی مثل همیشه رمق نداشت و نمیتونست خوب به درختا آب بده و پاشونو مثل همیشه بیل بزنه واسه همینم 1 روز بیشتر نموندیمو بعد از ظهر شنبه برگشتیم بابایی منو گذاشت خونه خودشم رفت سر کار شب که اومد باز حالش خوب نبود منم بهش گفتم بریم دکتر که اگه سرما خوردی یه آمپول بزنی و زود خوب بشی ساعت 11 رفتیم درمانگاه شوریده اونجا دکتر معاینه کرد گفت گلوت زیاد چرک نداره ولی محض احتیاط کپسول و شربت داد  بعدشم رفتیم داروها رو گرفتیم و تا رسیدیم خونه ساعت 1 شده بود بابایی خوابید منم برای سحری فردامون غذا گذاشتم که نیم ساعت بعد بابایی بلند شد گفت دلم درد میکنه منم بهش نبات داغ دادم و دوباره خوابید ولی من بیدار بودم نزدیکای سحر بابایی بلند شد گلاب به روت بالا آورد فکر کرد که مسموم شده وبازم دردش آروم نشدمنم بهش گفتم با این وضعت نمیخواد فردا روزه بگیری عرق نعنا بهش دادم و خودمم خوابیدم که ساعت 6 دیدم بابایی داره لباس میپوشه میگه دردم خوب نشد و از دیشب اصلا خوابم نبرده!!!! منم لباس پوشیدمو دوباره  رفتیم پیش همون دکتر دیشبی دکتر که معاینه کرد شکم بابا رو گفت احتمالل آپاندیسه ولی واسه اینکه مطمین شی باید سونو گرافی بشی که ما الان سونوگرافی نداریمو ساعت 8.5 باز میشه شما وقت تلف نکنید برید بیمارستان سینا اورژانسش سونوگرافی کنید همین الان ولی ما چون میدونستیم بیمارستان سینا چقدر داغونه گفتیم جای دیگه نمیشه بریم اونم گفت سینا نزدیکه و مصطفی خمینی ما هم با موتور رفتیم مصطفی خمینی ولی اوناهم گفتن ساعت 9 به بعد دکتر دارن تو راه بیمارستان البرز و ... هم رفتیم ولی هیچ کدوم جواب نداد و ماهم بالاجبار رفتیم سینا که اونجا بماند که چه بد بختی کشیدیم آخرشم با اینکه یه دستگاه سونوگرافی جلو چشمون روشن بود ولی سونو نکردن و گفتن این ماله تصادفی هاست و شما باید صبر کنید ساعت 9 دکتر بیادطبقه پایین سونوگرافی بشه دیگه داشتم دیوونه میشدم دیدم ساعت 8.5 شده گفتم جواد پاشو بریم همون شوریده دیگه باز شده از رو تخت بلندش کردم که بریم نگهبانا جلومونو گرفتن گفتن بایدبرگه ترخیص بگیرید با رضایت که خودتون میبریدش دوباره نیم ساعت دیگه اسیرمون کردن از این اتاق به اون اتاق تا آزاد شدیم.... رفتیم باز بیمارستان شوریده پیش دکتر سلیمانی  چون شیفت اون دکتر قبلی عوض شد گفتم چی شده گفت اول باید آزمایش خون بدی بعدسونوگرافی بنده خدا شمارشو داد گفت این ازمایشو ببرید دانش انجام بدید جوابشو تلفنی بگو  دوباره با موتور رفتیم آزمایشگاه دانش چون اورژانسی بود جوابشو همون روز 2ساعت بعد گفتن حاضره ماهم اومدیم خونه صبحونه به بابایی دادم یه خورده خوابیدیم تا ساعت 11رفتیم جواب آزمایشو گرفتیم زنگ زدیم به دکتر   دکتر عدد wbcرو پرسید که تو آزمایش نوشته بود22 دیگه تقریبا مطمین شد گفت برید سونوگرافی دکتر اطهری انجام بدید با جوابش بیاید ماهم رفتیم سونوگرافی و اونجا هم تو سونوگرافی دکتر به جواد گفت که آپاندیست ورم کرده همین امروز بستری شو اومدیم پیش دکتر  سلیمانی خدا خیرش بده گفت با دکترجراح عمومی هماهنگ کرده تو راه داره میاد عملت کنه!!!!

آره دیگه خلاصه این جوری شد که بابای یه شبه بی آپاندیس شد وخداروشکر عملشم خوب بود دیروزم باهم رفتیم بخیه هاشو کشید و الانم خوبه خوبه این بود ماجرای این مدتی که مامانی اینجا نبود چون داشت از بابا جونی شما پرستاری میکرد.

 

 

پسندها (6)

نظرات (7)

آجیده
20 تیر 93 8:04
خدا رو شکر که بابای کوچولومون سالمه ایشالا همیشه همراهشون و آیناز جون بالای سر کوچولو باشید خواهش می کنم از وبلاگ من بازدید کنید و اگر قابل دونستید لینکم کنید. من هنرهای دستی خودم را در وبلاگم می گذارم. متشکرم
مژده
پاسخ
مرسی عزیزم منم شمارو لینک کردم
زهرا
23 تیر 93 1:41
انشالله خدا همسری تو حفظ کنه
مژده
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان
24 تیر 93 12:24
خدا رو شکر که عملشون موفقیت آمیز بوده و الان هم حالشون خوبه. انشالله همیشه سلامت و شاد باشین
مژده
پاسخ
همچنین شما و نینی تو دلیتونم این 7ماه باقی مونده را شاد و سلامت طی کنید
مامان راضیه
25 تیر 93 1:57
سلام عزیزم ان شاءالله همیشه سالمو شاد باشین
مژده
پاسخ
ممنون عزیزم
مامی سارا
4 مرداد 93 12:04
مژده جونم بلا بدور ایشالا دیگه بد نبینین عزیزم شرمنده دیر اومدم تنبلم دیگه ولی عکسای جدید ارشا جونی رو گذاشتم بیا پیشمون
مژده
پاسخ
خیلی ممنون عزیزم
مامی سارا
1 شهریور 93 15:14
مژده جون واست عکس جدید گذاشتم بیا ببین گلم
مژده
پاسخ
چشم عزیزم
مامانی
3 شهریور 93 12:13
خداروشکر به خیر گذشته عزیزم
مژده
پاسخ
آره واقعا خدا بهمون رحم کرد