زندگی پر از عشق من و همسرمزندگی پر از عشق من و همسرم، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
مژانمژان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

برای فرشته ام

شعری زیبا در جهت افزایش جمعیت...

یاد آن روزی که بودم اولی ناز و طناز و عزیز و فلفلی شاه خانه بودم و با داد و دود هر چه را میخواستم آماده بود وای از آن روزی که آمد دومی نق نقو و بد ادا و قم قمی من وزیر گشتم و افتادم زجا دومی به جای من گردید شاه تا به خود آیم و خودداری کنم سومی آمد و او شد خواهرم دختری زیبا و خوش رو مثل ماه من و داداشم کشیدیم سوز و اه جای سبزی و گل در زندگی سر رسید از گرد راه چهارمی دیگر آن خانه برایم تنگ شد سبزی گل در نگاهم سنگ شد داشتم میکردم عادت ناگهان پنجمی هم پا گشود بر این جهان گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود ششمی هیزم شد و ما مثل دود ناصر و منصور و شهناز و شهین احمد و فرهاد … هفتم مهین خانمان گردید در هم بر همی سه قلو شد ...
17 ارديبهشت 1393

لباسای جدید نی نی قشنگم....

روز تولدم هوس کردم واسه نی نیم یه چیزی بخرم از دانشگاه که برمیگشتم رفتم سه راه جمهوری این زیر دکمه دار قرمز رو خریدم اون پالتو هم عیدی با خواهرم از صادقیه خریدم اون شلوارم باز یه بار دیگه خودم از جمهوری گرفتم واسه عششششششششششششششقم ...
16 ارديبهشت 1393

بر سر دو راهی...

سلام نی نی قشنگم خوبی مامانی؟ اون بالا بالاها خوش میگذره ما که این پایین زیاد حالمون خوب نیست سال پیش 4 اسفند ماه آقاجونم پر کشید از این دنیای فانی و رفت روز یکشنبه بود صبح رفتم دانشگاه کلاسم ساعت 1شروع میشد ولی من واسه اینکه میخواستم برم یه سر خونه آقا جونم ,کلاس ساعت 10 صبح و رفتم  و از اونجا رفتم خونه لباسمو عوض کردم و حدود ساعت 1 ظهر رسیدم اون موقع آقاجون رو تختش خوابیده بود در واقع ما فکر میکردیم خوابه ولی ...هون موقع ها بود که مثل یه فرشته پاک و معصوم بدون هیچ صدایی تموم کرده بود به مامانم گفتم آقاجون خوابه؟ گفت آره منم دم در اتاق وایسادم دیگه نرفتم بالا سرش که به خیاله خودم بیدار نشه 1ساعتی گذشت دایی رضا و دایی حمیدمم اومدن ...
8 ارديبهشت 1393

منه جان عزیز

دیروز با همسری رفتیم کلی خرید کردم رخت و لباسو پالنو ..خلاصه آخر سر هم از یه دست فروش یه رنده مخصوص گرفتیم واسه تزیین سالاد و این جور چیزا امروزم اومدم افتتاحش کنم که با اولی حرکت گوشه ناخن شستم با یه تیکه از گوشتم رفت یه جیغ بنفشی کشیدم بیا و ببین حالم داشت بد میشد چون معمولا خون که میبینم فشارم می افته غش میکنم زودی یه قاشق عسل خوردم دستمو که از رو زخم برداشتم دیدم خیلی عمیقه یه دستمال کاغذی گذاشتم روش رفتم بتادین پنبه رو از  کشو بیرم این قدر خون اومد دیدم دستماله قرمز شده خون داره میچکه رو فرش عصابم داغون شد دیگه یه دستمال دیگه برداشتم رفتم دراز کشیدم که حالم بد نشه وای خدا حالا خوبه تنها بودم اگه یه نینی داشتم چیکار میکردم تو اون هی...
27 فروردين 1393

یا شافی...

خدایا الهی شکرت  ناشکری نمیکنم ولی من طاقت غم ندارم خدایا چی شده چرا یه دفعه این همه غم باهم عمو احمدم مرد خاله زهرم سرطان سینه گرفته امروزم که بهم گفتن بابابزرگم سرطان داره حالش خوب نیست تو جا خوابیده خدایا تورو خدا من فقط همین یه بابابزرگو دارم ازم نگیرش خدا جونم خدای خوبم بابا بزرگم هنوز نتیجه اش و ندیده فقط 4 تا نوه داره ای خدا یک سال بابا بزرگمو نگه دار تا لاقل یکی از نتیجه هاشو ببینه خدایا تو اگه بخوای میتونی میتونی مگه نمیگن عمر دسته خداست خب من اومدم ازت بخوام از ته دل از عمر من کم کن بذار رو عمر آقاجونم خدایا من از دکترها چیزی نخواستم اومدم از تو که اصل کاری التماس میکنم  سایه بابابزرگم بالا سرم باشه دوستای گم هرکی این متن...
27 فروردين 1393

سوغاتی های مکه

سلام نینی قشنگم خوبی؟ اون بالا ها خوش میگذره؟ بعد تقریبا 1 سال که بهت گفته بودم تو وبلاگت لباسایی که از مکه برات با بابایی خریدم و میذارم بالاخره با کلی مشقت موفق شدم همین جا هم از راهنمایی مامی سارا ممنونم که کمکم کرد خب برای دیدن عکسها بفرمایید ادامه مطلب این  سه تای آخرسلیقه خودمه اون سفیده که کروات داره سلیقه همسری هستش تام و جری  هم سلیقه جفتمون به جز همون پیرهن و سارافون بقیه لباسارو سعی کردم رنگ و مدش طوری باشه که هم دخترونه باشه هم پسرونه که بتونی همشو استفاده کنی همشونم به طور مستقیم به پارچه سیاه و حتی خود سنگ های کعبه متبرک شده عزیزم امیدوارم  روزی برسه که این لباسهارا تو تن خودت کنم عکساشو اینجا ...
6 بهمن 1392

خواب های خوشمزه

دیشب نه پریشب  بود خواب دیدم حامله ام خودمم تعجب کردم انگار همین حالا بود تو همین خونه بودیم به جواد که گفتم اونم خوشحال شد  ولی مثل من تعجب کرد ولی از ته دل من خوشحال بودم  خواب بچه دار شدنم و زیاد دیدم ولی این اولین بار بود که خواب حاملگی مو میبینم خلاصه که هر وقت به آقا جواد میگم دیشب خواب دیدم میگه بله حتما خواب بچه دیدی باز. کاملا واضحه است که به من و رابطه ای که با فرشته ام دارم از حالا حسودی میکنند و با توجه به روحیه حساسی که داره فقط منتطره بعد از بچه دار شدن احساس کنه که توجه ام بهش کم شده دیگه واویلا....... البته شوخی میکنما من مطمینم جواد یکی از بهترین باباهای دنیا میشه راستی میخواستم چند تا عکس از لباسایی که ا...
2 بهمن 1392

یک سالگی وبلاگ

سلام عزیزم امروز سالگرد وبلاگته یعنی 1سال از ساخت وبلاگ برای فرشته ام گذشت شاید سال دیگه این موقع شما تو دلم باشی....
15 آذر 1392

رٍسم خانوادگى

سلام عزیزم............. وای که چقدر دلتنگتم نازنینم...... چندروزیه به این نتیجه رسیدم که دیگه نمیخوام اول درسم تموم بشه بعد شما رو دعوت کنم بیای من و بابایی رو از تنهایی دربیاری خب خیلی از مامانا هستند که هم بچه دارند هم درس میخونند امسال محرم که با همسری بیرون میرفتیم تو دسته ها همش نینی های بامزه وتوپولی دلمونو میبردن تازه چند روز پیش رفته بودم خونه مامانم که محمدرضا (داداشم که از خودم 1سال و نیم بزرگتره) میگفت من دلم میخواد دایی بشم سال دیگه بدون بچه بیای خونه راهت نمیدم!!!!!! آره فیسقیلی سال دیگه خونمون آماده میشه انشاالله یه خونه خوب فقط تو از خدا جون اون بالا بهش نزدیکی بخواه که اونی که بزرگتره بشه البته اگه به صلاح مونه دیگه خیلی عا...
2 آذر 1392