شعری زیبا در جهت افزایش جمعیت...
یاد آن روزی که بودم اولی ناز و طناز و عزیز و فلفلی شاه خانه بودم و با داد و دود هر چه را میخواستم آماده بود وای از آن روزی که آمد دومی نق نقو و بد ادا و قم قمی من وزیر گشتم و افتادم زجا دومی به جای من گردید شاه تا به خود آیم و خودداری کنم سومی آمد و او شد خواهرم دختری زیبا و خوش رو مثل ماه من و داداشم کشیدیم سوز و اه جای سبزی و گل در زندگی سر رسید از گرد راه چهارمی دیگر آن خانه برایم تنگ شد سبزی گل در نگاهم سنگ شد داشتم میکردم عادت ناگهان پنجمی هم پا گشود بر این جهان گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود ششمی هیزم شد و ما مثل دود ناصر و منصور و شهناز و شهین احمد و فرهاد … هفتم مهین خانمان گردید در هم بر همی سه قلو شد ...
نویسنده :
مژده
21:56