زندگی پر از عشق من و همسرمزندگی پر از عشق من و همسرم، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
مژانمژان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

برای فرشته ام

وقتی چتر ما خداست پس ابر سرنوشت هر چقدر که میخواهد ببارد...

سلام فرشته کوچولو ی آسمونی خوبی مامانی؟اون بالا بالاها خوش میگذره؟حال ما این پایین زیاد خوب نیست یعنی حال بابایی زیاد خوب نیست وقتی ام که حال بابایی خوب نیست حال منم بد میشه  امروز اعصابش خورد شده سر یه سری اتفاقات خانوادگی که برای خواهرش افتاده سره یه سری بی عقلی و نادونی به قول بابایی یه دیوونه یه سنگی میندازه تو چاه صد تا عاقل نمیتونن در بیارن بیچاره بابایی هم سرما خورده شبها هم که میاد کمر به پایین  درد داره امروزم ظهر که اومد همش سکسکه های پشت سر هم میکرد و این یعنی وضع معده اش هم به هم ریخته و همه اینها فقط و فقط از اعصابشه به خاطر حرص و جوشیه که از دست بعضی ها... میخوره امروز داشت تلفنی با یکی از فامیل های نزدیکش صحبت میکر...
5 شهريور 1393

ماجرای آپاندیس بابا جواد

سلام مامانی خوبی عزیزم؟ اون بالا بالاها بهت خوش میگذره؟ایشالله که خوب و خوشی ماهم این پایین خوبیم خدا رو شکر ماه رمضان هم از را رسیده ماه مهمونی خدای مهربون ماه سحری درست کردن ماه افطاری خوردن... البته بماند که امسال هم سحر و هم افطار مامانیت خیییییییییییییلییییییی سوت وکوره آخه باباییت امسال نمیتونه روزه بگیره  چون عمل کرده آپاندیسش و در آورده  ولی خدا رو هزار مرتبه شکر که سریع عملش کرد و درش آورد قبل از اینکه بترکه آخه اگه بترکه خیلی خطرناک تره! جونم برات بگه که اینجانب تا 5 تیر درگیر امتحانات دانشگاه بودم و حسابی خسته از روزمرگی به بابایی گفته بودم امتحانم که تموم شد یه مسافرت 2 یا 3 روزه بر یم قبل ماه رمضان بابایی ...
20 تير 1393

اردیداد من....

سلام من اومدم دوباره... یه چند روز اینترنت نداشتم تازه اون موقع بود که فهمیدم چقدددددددددددددددددر به اینجا .وابسته  هستم خلاصه حسابی خمار بودم علت قطع اینترنتم این بود که همسری اینترنت مغازه شون و رفتن سرعتشو بردن بالا منم گفتم پس من چی؟ که در جواب فرمودن: آخه واسه فیس بوک و نی نی دیدن سرعت میخوای چیکار؟ ولی شوخی میکردا خودش دنبال کاراش بود واسه همین فعلا اینترنت من قطع ولی امروز دیگه دلم طاقت نیاورد رفتم مغازش وایمکس شو بر داشتم اومدم خونه وای که چقدر خوبه سرعتش دیگه پسش نمیدم حالا اینارو بیخیال گوگولی من چطوره؟ یه اسم واست انتخاب کردم مامانی تا وقتی به دنیا بیای میخوام با این اسم صدات کنم اردیداد تلفیق اردیب...
31 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج

سلام گوگولی مامانی خوبی جیگمل من؟ امروز 13 رجب تولد اولین امام شیعیان دنیا امام علی علیه السلام و روز  پدر هستش تازه تولد دختر عموت مهدیس خانومم هست تازه دیروزم سالگرد ازدواج منو بابایی بود  خلاصه که به قول عمو مجیدت که دیشب میگفت کم پیش میاد این جور مراسم تو مراسم بشه ها جات خالی دیشب رففتیم تولد بازی کردیم  مهدیسم یه لباس عروس خریده بود واسه عروسی عمه زهرا کلی پوشید و باهاش ذوق کرد یه چند وقتی میشه که دارم اساسی به اومدنت فکر میکنم مامانی  به نظرم از دی ماه همین امسال دیگه باید تشریف بیاری آخه من دیگه طاقت دوریه شما رو ندارم به بابایی هم گفتم اونم موافقه به احتمال قوی از همین امسال اگه خدا بخواد میای تو دل ماما...
23 ارديبهشت 1393

اریبهشت ماه من است....

سفره هفت سینم را می چینم تا بهار را در اردی بهشت تحویل بگیرم... آغاز سال جدید من از اردی بهشت است... اردی بهشتی که نه مانند فروردین زمستانی است و نه مانند خرداد تابستانی... ماهی ست خالص و خاص در قلب بهار بدون هیچ گرایشی... و این است اعتدالی ترین بهار.... کلا اریبهشت ماه شانس منه تو این ماه  هم به دنیا اومدم هم ازدواج کردم  کسی چه میداند شاید در همین ماه هم بچه دار شوم یا بفهمم که باردارم... امروز بیست وسومین بهار زندگیمو جشن میگیرم نمیدونم بهار سال بعد کنارم هستی فرشته کوچولوم یا نه دیشب بازم اومدی به خوابم روژین قشنگم قربون اون موهای فرفریت برم که به خودم رفته  بود موهاتو خرگوشی بسته بودم نمیدونی چقدر اروم...
18 ارديبهشت 1393

شعری زیبا در جهت افزایش جمعیت...

یاد آن روزی که بودم اولی ناز و طناز و عزیز و فلفلی شاه خانه بودم و با داد و دود هر چه را میخواستم آماده بود وای از آن روزی که آمد دومی نق نقو و بد ادا و قم قمی من وزیر گشتم و افتادم زجا دومی به جای من گردید شاه تا به خود آیم و خودداری کنم سومی آمد و او شد خواهرم دختری زیبا و خوش رو مثل ماه من و داداشم کشیدیم سوز و اه جای سبزی و گل در زندگی سر رسید از گرد راه چهارمی دیگر آن خانه برایم تنگ شد سبزی گل در نگاهم سنگ شد داشتم میکردم عادت ناگهان پنجمی هم پا گشود بر این جهان گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود ششمی هیزم شد و ما مثل دود ناصر و منصور و شهناز و شهین احمد و فرهاد … هفتم مهین خانمان گردید در هم بر همی سه قلو شد ...
17 ارديبهشت 1393