زندگی پر از عشق من و همسرمزندگی پر از عشق من و همسرم، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
مژانمژان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

برای فرشته ام

سفر به مالزی

hello my baby.....!!!!!!!!       بله دیگه من نه که یه مدت دور از خاک وطن بودم (حدودا یه هفته!!!!!)اینکه یکم زبان فارسی رو فراموش کردم دوستای گلم سلام مامانای نازنین نینی های جیگر طلا همه و همه ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام جای همتون خالی یه هفته رفتیم مالزی ترکوندیم خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت نی نی جونم ببخشیدا ما بدون شما هی میریم سفر آخه هرکی بچه دار شده تنها نصیحتی که بهمون میکنه همینه که قبل بچه دار شدن همه گردشاتونو برید من و بابایی هم که حرف گوش کن داریم از آخرین ف...
15 اسفند 1393

مژده مارکوپولو میشود!!!!!!!

سلام سلام صد تا سلام من اومدم........ بالاخره امتحانا تموم شد البته 2هفته ای هست که تموم شده ها از تنبلی دیر شد دیگه قبل از شروع امتحانام یه مسافرت یهویی پیش اومد اول رفتیم سمنان یه شب خونه عموی بابا جوادی بعدش رفتیم سمت گرگان از اونجاهم یه کله راه افتادیم از کنار دریا اومدیم و اومدیم تا آستارا و گیسوم جای همگی دوستان خالی خیلی خوش گذشت بعد امتحانام هم رفتیم مشهد از مشهدم بلیط گرفتیم واسه قشم!!!!!وای سفر تو سفر چقدر حال میده هرچه قدر مشهد سرد بود هوای قشم گرم و مطلوب بود خلاصه که خیلی خوش گذشت کلی هم خرید کردیم دانشگاهم از این هفته شروع میشه اگه خدا بخواد و جورش جور بشه یه مسافرت دیگه قبل عید میریم که نا 100% قطعی نشه نمیگم کجا ...
18 بهمن 1393

زورکی نوشت .....

سلام علیکم: اول از همه بگم این پست  و به افتخار غزل جونم مینوسما!!!! از بس سراغم و گرفت دیگه خجالت کشیدم اومدم 2هفته پیش یه مهمونی دادم دوستای دبیرستانم و که چند سالی بود ازشون خبری نداشتم و جدیدا دوباره از طریق وایبر هم دیگر و پیدا کردیم و دعوت کردم خونمون  ماشالله اکثرشون شوهر که کردن هیچی نی نی هم دارن منم با کلی ذوق و شوق خونه و جمع و جور کردم و واسه ناهارم طبق سفارش دوستام براشون لازانیا پختم و بابا جوادیم  صبح که داشت میرفت ناهارشو دادم دستش گفتم بره خونه مامانش ظهر بخوره 7تا از دوستام و دعوت کردم که فاطمه مریض بود نیومد نسیبه هم که یه دختر 2ماهه داره خونه خالش دعوت بود نیومد 5تای بقیه&nbs...
11 آذر 1393

دومین سری لباسای جدید نی نی قشنگم....

سلام فرشته نازنینم  خوبی مامانی تو بهشت بهت خوش میگذره؟ خوب این چند ماه هم قدر آسمونی بودنت و بدون چون مامانی میخوام آخر سال دعوتت کنم بیای زمین بشی فرشته زمینی من آخه دیگه دلم برات یه ذره شده  بازم برات لباس خریدم یه وقت ها واقعا نمیتونم خودموکنترل کنم وقتی لباس بچه میبینم دلم ضعف میره مامانی این بلوز شلوار رو 2 یا سه ماه پیش گرفتم برات عاشق متنش شدم ترسیدم تا تو بیای دیگه از این مدل گیرم نیاد واسه همین خریدمش ...
1 آبان 1393

رژیم مژده و پیش بینی چهره آینده فرشته

سلام به فرشته نازنین خودم خوبی مامانی؟! مامانی هم خوبه دانشگاه شروع شده 20واحد برداشتم که زودتر کلکش کنده شه 4روز در هفته هم کلاس دارم همش صبح زوده خلاصه که بعد از سه ماه بخور و بخواب خیلی سخته صبح زود بیدار شدن وای از چاقیم بگم که دیگه کم کم دارم میترکم  آخه این سه ماهه اصلا فعالیت نداشتم فقط تو خونه بودم پای نت واسه همین به قول بابایی گامبو شدم دیشب بابایی اومد خونه بهش سلام دادم اونم گفت سلام تپله تپلها!!!!!  منم کلی غصه خوردم(البته الکی بیشتر خنده ام گرفت)چند روز پیش دوباره میخواستم رژیم و ورزش و شروع کنم که شبش که بابایی اود دیدم یه دستش یه جعبه شیرینی تره!!!!!یه دستش یه مشماع بستنی سنتی وبستنی میوه ای!!!!!! خب اینه...
10 مهر 1393

باز آمد بوی ماه مدرسه...

اولین روز دبستان بازگرد  کودکی ها شاد و خندان باز گرد  باز گرد ای خاطرات کودکی  بر سوار اسب های چوبکی  خاطرات کودکی زیباترند  یادگاران کهن مانا ترند  درسهای سال اول ساده بود  آب را بابا به سارا داده بود  درس پند آموز روباه و خروس  روبه مکار و دزد و چاپلوس  روز مهمانی کوکب خانم است  سفره پر از بوی نان گندم است  کاکلی گنجشککی باهوش بود  فیل نادانی برایش موش بود  با وجود سوز و سرمای شدید  ریز علی پیراهن از تن می درید  تا درون نیمکت جا می شدیم  ما پر ازتصمیم کبری می شدیم  پاک کن هایی...
1 مهر 1393

تولد پریا

سلام گوگولی مگولی من خبر دارم خبر نیلوفر دختر خاله مامانم امروز فارغ شد یه دختر تپل و سفید و ناز البته بماند که وقتی بچه به دنیا اومده نیلوفر خانم وایساده گریه که چرا بچم شبیه باباشه شبیه من نیست ساعت 2 وقت ملاقات با کلی ذوق و شوق پاشدم رفتم بیمارستان نیلوفرم همش به مامانش میگفت چرا بچه مو نمیارن شیر بخوره چرا اتاق های دیگه بچه هاشون پیششونه ولی بچه من و نمیارن؟اولش عمه نیلوفر که نرسه همون بیمارستانه اومد گفت ساعت ملاقات بچه رو نمیاریم یه وقت یکی مریض باشه بچه مریض میشه ولی بعد 1ساعت عمه خانم اومد و به نیلوفر گفت که بچه یکم از لحاظ تنفسی مشکل داره و باید ببرنش یه بیمارستان دیگه که ان آی سی یو داشته باشه وای خدای ...
29 شهريور 1393