زندگی پر از عشق من و همسرمزندگی پر از عشق من و همسرم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
مژانمژان، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای فرشته ام

زورکی نوشت .....

سلام علیکم: اول از همه بگم این پست  و به افتخار غزل جونم مینوسما!!!! از بس سراغم و گرفت دیگه خجالت کشیدم اومدم 2هفته پیش یه مهمونی دادم دوستای دبیرستانم و که چند سالی بود ازشون خبری نداشتم و جدیدا دوباره از طریق وایبر هم دیگر و پیدا کردیم و دعوت کردم خونمون  ماشالله اکثرشون شوهر که کردن هیچی نی نی هم دارن منم با کلی ذوق و شوق خونه و جمع و جور کردم و واسه ناهارم طبق سفارش دوستام براشون لازانیا پختم و بابا جوادیم  صبح که داشت میرفت ناهارشو دادم دستش گفتم بره خونه مامانش ظهر بخوره 7تا از دوستام و دعوت کردم که فاطمه مریض بود نیومد نسیبه هم که یه دختر 2ماهه داره خونه خالش دعوت بود نیومد 5تای بقیه&nbs...
11 آذر 1393

دومین سری لباسای جدید نی نی قشنگم....

سلام فرشته نازنینم  خوبی مامانی تو بهشت بهت خوش میگذره؟ خوب این چند ماه هم قدر آسمونی بودنت و بدون چون مامانی میخوام آخر سال دعوتت کنم بیای زمین بشی فرشته زمینی من آخه دیگه دلم برات یه ذره شده  بازم برات لباس خریدم یه وقت ها واقعا نمیتونم خودموکنترل کنم وقتی لباس بچه میبینم دلم ضعف میره مامانی این بلوز شلوار رو 2 یا سه ماه پیش گرفتم برات عاشق متنش شدم ترسیدم تا تو بیای دیگه از این مدل گیرم نیاد واسه همین خریدمش ...
1 آبان 1393

رژیم مژده و پیش بینی چهره آینده فرشته

سلام به فرشته نازنین خودم خوبی مامانی؟! مامانی هم خوبه دانشگاه شروع شده 20واحد برداشتم که زودتر کلکش کنده شه 4روز در هفته هم کلاس دارم همش صبح زوده خلاصه که بعد از سه ماه بخور و بخواب خیلی سخته صبح زود بیدار شدن وای از چاقیم بگم که دیگه کم کم دارم میترکم  آخه این سه ماهه اصلا فعالیت نداشتم فقط تو خونه بودم پای نت واسه همین به قول بابایی گامبو شدم دیشب بابایی اومد خونه بهش سلام دادم اونم گفت سلام تپله تپلها!!!!!  منم کلی غصه خوردم(البته الکی بیشتر خنده ام گرفت)چند روز پیش دوباره میخواستم رژیم و ورزش و شروع کنم که شبش که بابایی اود دیدم یه دستش یه جعبه شیرینی تره!!!!!یه دستش یه مشماع بستنی سنتی وبستنی میوه ای!!!!!! خب اینه...
10 مهر 1393

باز آمد بوی ماه مدرسه...

اولین روز دبستان بازگرد  کودکی ها شاد و خندان باز گرد  باز گرد ای خاطرات کودکی  بر سوار اسب های چوبکی  خاطرات کودکی زیباترند  یادگاران کهن مانا ترند  درسهای سال اول ساده بود  آب را بابا به سارا داده بود  درس پند آموز روباه و خروس  روبه مکار و دزد و چاپلوس  روز مهمانی کوکب خانم است  سفره پر از بوی نان گندم است  کاکلی گنجشککی باهوش بود  فیل نادانی برایش موش بود  با وجود سوز و سرمای شدید  ریز علی پیراهن از تن می درید  تا درون نیمکت جا می شدیم  ما پر ازتصمیم کبری می شدیم  پاک کن هایی...
1 مهر 1393

تولد پریا

سلام گوگولی مگولی من خبر دارم خبر نیلوفر دختر خاله مامانم امروز فارغ شد یه دختر تپل و سفید و ناز البته بماند که وقتی بچه به دنیا اومده نیلوفر خانم وایساده گریه که چرا بچم شبیه باباشه شبیه من نیست ساعت 2 وقت ملاقات با کلی ذوق و شوق پاشدم رفتم بیمارستان نیلوفرم همش به مامانش میگفت چرا بچه مو نمیارن شیر بخوره چرا اتاق های دیگه بچه هاشون پیششونه ولی بچه من و نمیارن؟اولش عمه نیلوفر که نرسه همون بیمارستانه اومد گفت ساعت ملاقات بچه رو نمیاریم یه وقت یکی مریض باشه بچه مریض میشه ولی بعد 1ساعت عمه خانم اومد و به نیلوفر گفت که بچه یکم از لحاظ تنفسی مشکل داره و باید ببرنش یه بیمارستان دیگه که ان آی سی یو داشته باشه وای خدای ...
29 شهريور 1393

وقتی چتر ما خداست پس ابر سرنوشت هر چقدر که میخواهد ببارد...

سلام فرشته کوچولو ی آسمونی خوبی مامانی؟اون بالا بالاها خوش میگذره؟حال ما این پایین زیاد خوب نیست یعنی حال بابایی زیاد خوب نیست وقتی ام که حال بابایی خوب نیست حال منم بد میشه  امروز اعصابش خورد شده سر یه سری اتفاقات خانوادگی که برای خواهرش افتاده سره یه سری بی عقلی و نادونی به قول بابایی یه دیوونه یه سنگی میندازه تو چاه صد تا عاقل نمیتونن در بیارن بیچاره بابایی هم سرما خورده شبها هم که میاد کمر به پایین  درد داره امروزم ظهر که اومد همش سکسکه های پشت سر هم میکرد و این یعنی وضع معده اش هم به هم ریخته و همه اینها فقط و فقط از اعصابشه به خاطر حرص و جوشیه که از دست بعضی ها... میخوره امروز داشت تلفنی با یکی از فامیل های نزدیکش صحبت میکر...
5 شهريور 1393

ماجرای آپاندیس بابا جواد

سلام مامانی خوبی عزیزم؟ اون بالا بالاها بهت خوش میگذره؟ایشالله که خوب و خوشی ماهم این پایین خوبیم خدا رو شکر ماه رمضان هم از را رسیده ماه مهمونی خدای مهربون ماه سحری درست کردن ماه افطاری خوردن... البته بماند که امسال هم سحر و هم افطار مامانیت خیییییییییییییلییییییی سوت وکوره آخه باباییت امسال نمیتونه روزه بگیره  چون عمل کرده آپاندیسش و در آورده  ولی خدا رو هزار مرتبه شکر که سریع عملش کرد و درش آورد قبل از اینکه بترکه آخه اگه بترکه خیلی خطرناک تره! جونم برات بگه که اینجانب تا 5 تیر درگیر امتحانات دانشگاه بودم و حسابی خسته از روزمرگی به بابایی گفته بودم امتحانم که تموم شد یه مسافرت 2 یا 3 روزه بر یم قبل ماه رمضان بابایی ...
20 تير 1393

اردیداد من....

سلام من اومدم دوباره... یه چند روز اینترنت نداشتم تازه اون موقع بود که فهمیدم چقدددددددددددددددددر به اینجا .وابسته  هستم خلاصه حسابی خمار بودم علت قطع اینترنتم این بود که همسری اینترنت مغازه شون و رفتن سرعتشو بردن بالا منم گفتم پس من چی؟ که در جواب فرمودن: آخه واسه فیس بوک و نی نی دیدن سرعت میخوای چیکار؟ ولی شوخی میکردا خودش دنبال کاراش بود واسه همین فعلا اینترنت من قطع ولی امروز دیگه دلم طاقت نیاورد رفتم مغازش وایمکس شو بر داشتم اومدم خونه وای که چقدر خوبه سرعتش دیگه پسش نمیدم حالا اینارو بیخیال گوگولی من چطوره؟ یه اسم واست انتخاب کردم مامانی تا وقتی به دنیا بیای میخوام با این اسم صدات کنم اردیداد تلفیق اردیب...
31 ارديبهشت 1393